اباصلت گوید: «چون امام (ع) در میان مردم با ارائه فضایل خود محبوبیت روز افزون مییافت، مأمون بر آن شد که برجستهترین دانشمندان و برترین متفکران زمان و هم چنین سران زندیقان و اصحاب جدل و مناظره را از هر نقطهی کشور فرا بخواند تا در مباحثه، امام را به عجز در اندازد. و بدین وسیله مقامش از نظر دانشمندان فرو بیفتد، و عامهی مردم نیز کمبودهایش را دریابند. ولی امام (ع) همه را اعم از یهودی، مسیحی، گبر، برهمن، منکر خدا و مادی در بحث محکوم مینمود.» [1] .
اینان کسانی بودند که سطوت و قدرت علمی آنان بیم انگیز و مغالطههای پیچیده و خصمانهی آنان که راه را بر دلیل و حجت میبست، ترس آور بود و تشکیکات تند آنان دلیل و برهان را سست و ناچیز میکرد. اما امام (ع) به سبب تملک نیروی عظیم علمی در تمام این مجالس بر حریفان و دشمنانش پیروز بود. بدون این که آن حضرت خود را وارد مغالطات جدلی کند. چنان که برخی از مناظره کنندگان برای این که بنای حجت خصم را ویران کنند و قوت استدلال او را از میان ببرند، بدان پناه میبردند. ولی آن حضرت با بیانی معجزه آسا و روشی روشن و رهگشا، به دلایل مطمئن خود در اثبات حق، تکیه میفرمود.
بدین ترتیب این اندیشه که مناظرهها برای به زانو در آوردن امام (ع) و در سطحی وسیعتر، تهاجم فرهنگی بر علیه مکتب اهل بیت (ع) سامان داده شده بود، قوت میگیرد. امام رضا (ع) از این موقعیت نیک بهره برد و محافل مناظره نتیجه معکوس داد.
وقتی این محافل در از بین بردن ابهت و شخصیت امام (ع) ناکام ماند، مأمون به فکر کشتن امام (ع) افتاد.
مأمون از جاثلیق، عالم بزرگ نصاری، رأس الجالوت، دانشمند بر جسته یهود، روسای صابئین، منکرین دین و شریعت و خدا و پیامبر، بزرگترین هیربد و رئیس و دانشمند هندوها و زرتشتیها، نسطاس رومی پزشک و گروهی از متکلمان خواست که با امام رضا (ع) به مناظره و مباحثه علمی پردازند، یاسر خادم را نزد امام (ع) روانه داشت و به وسیلهی او تشکیل جلسهی مناظره علمی و تاریخ انعقاد آن را به آگاهی امام (ع) رسانید و از آن حضرت خواست که در جلسه حضور یابند.
حسن بن محمد نوفلی [2] میگوید: «زمانی که سایر بیرون رفت و جز من و امام کسی حضور نداشت. امام (ع) رو به من کرد و فرمود: ای نوفلی! تو عراقی هستی و عراقیها طبع ظریف و نکته سنجی دارند، دربارهی اجتماعی که پسر عم من از مشرکان و صاحبان مذاهب مختلف برای ماظره با ما گرد آورده چه نظری و خبری داری؟ گفتم: فدایت شوم، او میخواهد شما را بیازماید و دوست دارد قدر شما شناخته شود، ولی بنا بر پایهای قرار داده که شالودهی آن محکم نیست و به خدا سوگند بد بنایی گذاشته است؟
امام (ع) فرمود: بنای او در این مورد چیست؟
عرض کردم اهل کلام و بدعت رویهای خلاف علما دارند، عالمان جز باطل و ناروا را انکار نمیکنند، ولی مشرکان و اهل کلام و بدعت، همه چیز را انکار میکنند و تهمتهای حیرت آور و بهت انگیز میزنند. اگر برای آنها استدلال شود که خداوند یکی است، میگویند دلیل صحیح برای یگانگی او بیاور! و اگر گفته شود: محمد (ص) پیامبر خداست. گویند پیامبری او را ثابت کن! سپس با حربهی تهمت و افترا آدمی را مات و مبهوت میکنند و در همان هنگام که انسان دلایل آنها را با حجت و برهان باطل میکند، آن چنان او را دچار مغالطه میکنند تا به ناچار قول خود را رها کند، بنابراین قربانت شوم از مناظره و بحث با آنها دوری فرما.
امام (ع) تبسمی کرد و فرمود: ای نوفلی! آیا بیم داری که آنها مرا در اقامهی حجت و دلیل ناتوان گردانند؟
عرض کردم: نه، به خدا سوگند من هرگز چنین بیمی ندارم، بلکه امیدوارم که خداوند شما را بر آنها پیروز فرماید. پس از آن فرمود: ای نوفلی! آیا دوست داری بدانی مأمون در چه موقع پشیمان خواهد شد؟
عرض کردم: بله.
امام فرمود: هنگامی که مأمون استدلال مرا با اهل تورات با توراتشان، با اهل انجیل با انجیلشان و با اهل زبور با زبورشان و با صابئین به عبری و با زرتشتیان به فارسی و با رومیان به رومی و با فرقههای مختلف به زبان هر یک بشنود و آن گاه که همه را مجاب کردم و در بحث بر همگی پیروز شدم و برهان آنها دفع شد، و همگی ادعای خود را رها کرده و به قول من رجوع کردند، در آن هنگام خواهد دانست او در خور این نیست که در این راه گام بردارد و در این موقع است که پشیمانی او را فرا میگیرد. «و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» (هر نیرو و قدرتی از خداوند است). [3] .
آری مأمون بر آن شد که این سران را گرد آورد و در برابر امام (ع) قرار دهد تا با توانمندی که در مغالطه و جدل دارند، راه برهان و استدلال را بر آن حضرت ببندند، اما چنان که میبینیم امام (ع) بی اعتنایی خود را به امثال اینها به گونهای که بیان شد اظهار و موضوع را حقیر و بی اهمیت تلقی فرمود.
هنگامی که این مجلس انعقاد یافت و امام به آن دعوت، و گفت و گو آغاز شد، آن حضرت مناظرهی خود را با رئیس اسقفها جاثلیق مسیحی آغاز فرمود.
پی نوشته :
[1] همان، ص 290؛ شرح میمیه ابیفراس، ص 204.
[2] نوفلی ثقه است و طبق گفتهی نجاشی کتابی دارد.
[3] عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 102 و 103.